در این بخش اشعار خسرو گلسرخی نوشته شده است.
برای خواندن هر شعر، روی آن کلیک کنید :
شعر شماره 1 : باید که دوست بداریم یاران، فریادهای ما اگر چه رسا نیست باید یکی شود
شعر شماره 2 : بر تپه ها بایست، پریشان کن اینک هجوم فاصله ها را
شعر شماره 3 : بر سینه ات نشست زخم عمیق کاری دشمن اما ای سرو ایستاده نیفتادی
شعر شماره 4 : با یک شکوفه با تو من آغاز می کنم حماسه ی بزرگ عشق را
شعر شماره 5 : پشت پنجره ام را کوبید گفتم که هستی ؟ گفت : آفتاب بی اعتنا طناب را آماده کردم
شعر شماره 6 : می دانی ! پرنده را بی دلیل اعدام می کنی
شعر شماره 7 : پشت دستانت کویری خفته چسان در آب
شعر شماره 8 : پیراهنی ز رنگ به تن کرد با قلب خون فشان
شعر شماره 9 : تو رفتی، شهر در تو سوخت، باغ در تو سوخت
شعر شماره 10 : ویرانگری، اساس نبرد است، ویرانگری نوید آبادی
شعر شماره 11 : تلخ ماندم ، تلخ مثل زهری که چکید از شب ظلمانی شهر، مثل اندوه تو، مثل گل سرخ
شعر شماره 12 : تن تو کوه دماوند است با غروری تا عرش
شعر شماره 13 : قلب بزرگ ما، پرنده خیسی ست، بنشسته بر درخت کنار خیابان
شعر شماره 14 : چشمان تو، سلام بهاری ست در خشکسالی بیداد
شعر شماره 15 : در دست های تو، دنیا دروغین است
شعر شماره 16 : گل های وحشی جنگل اینک به جستجوی خون شهیدان نشسته اند
شعر شماره 17 : در چشم هایتان آیا خفته بود آینه ی صبح که دست حریفان در آن رنگ خویش باخت
شعر شماره 18 : درخیابان مردی می گريد، پنجره های دو چشمش بسته ست، دست ها را باید به گرو بگذارد
شعر شماره 19 : تو چهره ات شگفت ترین ست، ای مخمل مقدس آتش، ای بی خیال من
شعر شماره 20 : در روزهای جدایی، ایمان سبز ماست که جاری است. او می رود در دل مرداب های شهر
شعر شماره 21 : در زیر پلک خیس جنگل در سبزهای سبز شمال،” کوچک ” چوپان تنهایی ست
شعر شماره 22 : تو فاتحی. دستان تو سرگرم ساختن سنگر، مشغول کاشتن بذر دوستی است
شعر شماره 23 : دستی به سپیدی روز پنجره را گشود. سرما و سوز دار بر پلک های من نشست
شعر شماره 24 : دستی میان دشنه و دیوارست، دستی میان دشنه و دل نیست
شعر شماره 25 : او سوار ” آریا – بنز” است، تو بر دوچرخه
شعر شماره 26 : غروب فصلی این کفتران عاصی شهر به انزوای ساکت آن سوی میله های بلند
شعر شماره 27 : زمانه حادثه رویید با نشانه ی دیگر
شعر شماره 28 : روح بابک در تو، در من هست.
شعر شماره 29 : تو سفر خواهی کرد با دو چشم مطمئن تر از نور
شعر شماره 31 : فصل کاشتن گذشت ای پر از جوانه ها و خاک
شعر شماره 32 : که ایستاده به درگاه ؟ آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار
شعر شماره 33 : گويی درخت های ”سیاهکل” تا دشت و شهر ریشه دوانده ست
شعر شماره 34 : مردی که آمد از فلق سرخ، در این دم آرام خواب رفته پریشان شد
شعر شماره 35 : من شکستم در خود، من نشستم در خویش
شعر شماره 36 : در میدان سکوت آدم های بی دفاعی را دار می زدند
شعر شماره 37 : چشمه ی پیری است در انتهای راه کویر، باید گذشت از این راه
شعر شماره 38 : وقتی صدای پای قراول ها چشم تو را ز خواب تهی می کرد
شعر شماره 39 : ای سبز به اندیشه های روز، جنگل بیدار
شعر شماره 40 : دشنه نشست میان کلامم در چشم آن کلام سبز مقدس که راهی جنگل بود
شعر شماره 41 : ای سبز به اندیشه های روز، جنگل بیدار
شعر شماره 42 : برف کوهستان گرما داشت، خون ما در رگ هامان می جوشيد
شعر شماره 43 : باید تیر دیگری برداشت باید با گلوله درآمد
پایان اشعار این بخش