در این بخش ” تک بیتی های رهی معیری ” نوشته شده است.
این ابیات به هم پیوسته نیستند و برای خواندن آسان شما و پرهیز از زیاد شدن نوشته های سایت، آنها را به صورت پی در پی نوشته ایم. هر بیت با نشانه ی ستاره * از بیت های دیگر جدا شده است .
نه باک از دشمنان باشد، نه بیم از آسمان ما را
خداوندا، نگه دار از بلای دوستان ما را
*****
از محبت نیست، گر با غیر، آن بدخو نشست
تا مرا از رشک سوزد، در کنار او نشست
*****
ای که پس از هلاک من، پای نهی به خاک من
از دل خاک بشنوی، ناله ی دردناک من
*****
نفسی یار من زار نگشتی و گذشت
مردم و بر سر خاکم نگذشتی و گذشت
*****
خموش باش، گرت پند می دهد عاقل
جواب مردم دیوانه را نباید داد
*****
محبت، آتشی کاشانه سوز است
دهد گرمی ولیکن خانه سوز است
*****
نیایدم گله از خوی این و آن کردن
در آتش از دل خویشم، چه می توان کردن؟
*****
لاله رویی نیست تا در پای او سوزم، رهی
ور نه جای دل درون سینه ی من آتشی است
*****
های های گریه در پای توام آمد به یاد
هر کجا شاخ گلی بر طرف جویی یافتم
*****
برون نمی رود از خاطرم خیال وصالت
اگرچه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت
*****
یاری که داد بر باد آرام و طاقتم را
ای وای اگر نداند قدر محبتم را
*****
از محبت نیست، گر با غیر آن بدخو نشست
تا مرا از رشک سوزد، در کنار او نشست
*****
نیایدم گله از خوی این و آن کردن
در آتش از دل خویشم، چه می توان کردن؟
*****
گر فلک نشناخت قدر ما، رهی عیبش مکن
ابله، ارزان می فروشد گوهر نایاب را
*****
از نگاهی می نشیند بر دل نازک غبار
خاطر آیینه را آهی مکدر می کند
*****
با غیر گذشت و سوخت جانم از رشک
ای آه دل شکسته، کو تاثیرت؟
*****
با لبت پیمانه هر شب نو کند پیمان عشق
بوسه یی زان لعل نوشین، روزی ما کی کند؟
*****
تسکین ندهد شاهد و ساقی دل ما را
مشکل که قدح چاره کند، مشکل ما را
*****
خیال روی تو را، می برم به خانه ی خویش
چو بلبلی که برد گل به آشیانه خویش
*****
ای که پس از هلاک من، پای نهی به خاک من
از دل خاک بشنوی ناله ی دردناک من
*****
هما، به کلبه ی ویران ما نمی آید
به آشیان فقیران، هما نمی آید
*****
های های گریه در پای توام آمد به یاد
هرکجا شاخ گلی بر طرف جویی یافتم
*****
کامم اگر نمی دهی، تیغ بکش مرا بکش
چند به وعده خوش کنم، جان به لب رسیده را؟
*****
ز عمر اگر طلبی بهره، عشق ورز ای دوست
که زندگانی بی عشق، زندگانی نیست
*****
در دوستی چو شمع، ز جانم دریغ نیست
سرگرم دوستانم و با خویش دشمنم
*****
نه باک از دشمنان باشد، نه بیم از آسمان ما را
خداوندا نگهدار از بلای دوستان ما را
*****
نفسی یار من زار نگشتی و گذشت
مردم و بر سر نگذشتی و گذشت
*****
تا کی به بزم غیر، بدان روی آتشین؟
بنشینی و به آتش حسرت نشانیم
*****
درون اشک من افتاد نقش اندامش
به خنده گفت: که نیلوفری ز آب دمید
*****
دلم چو خاطر دانا به صبح بگشاید
که صبحگاه نشانی است از بناگوشت
*****
به لبت، کز می نوشین هوس انگیزتر است
کز غمت، باده ز خوناب جگر می نوشم
*****
چرا آتش زدی در خانه ی ما؟
رهی را با نگاهی می توان سوخت
*****
از توبه ی من، باده ی روشن گله دارد
امشب لب ساغر ز لب من گله دارد
*****
عشق روزافزون من از بی وفایی های توست
می گریزم گر به من، یک دم وفاداری کنی
*****
در چنین عهدی که نزدیکان ز هم دوری کنند
یاری غم بین، که از من یک نفس هم دور نیست
*****
دیشب به تو افسانه ی دل گفتم و رفتم
وز خوی تو، چون موی تو، آشفتم و رفتم
*****
بوی آغوش تو را از نفس گل شنوم
گل نورسته مگر دوش در آغوش تو بود؟
*****
رفتم از کوی تو چون بوی تو همراه نسیم
این گلستان به خس و خار چمن ارزانی
*****
هنوز گردش چشمی نبرده از هوشت
که یاد خویش هم از دل شود فراموشت
*****
از بس که بدی دیده ام از این مردم
وحشت کنم از مردمک دیده ی خویش
*****
عشق آموز، اگر گنج سعادت خواهی
دل خالی ز محبت، صدف بی گهر است
*****
گر به کار عشق پردازد رهی عیبش مکن
زان که غیر از عاشقی، کاری نمی آید از او