در این بخش ” ترجمه از اشعار هندی رهی معیری ” نوشته شده است.
این ابیات به هم پیوسته نیستند و برای خواندن آسان شما و پرهیز از زیاد شدن نوشته های سایت، آنها را به صورت پی در پی نوشته ایم. هر بیت با نشانه ی ستاره * از بیت های دیگر جدا شده است .
با عشق تو پروای بداندیش نداریم
ای بی خبر از ما، خبر از خویش نداریم
*****
درون اشک من افتاد نقش اندامش
به خنده گفت که نیلوفری ز آب دمید
*****
به لبت کز می نوشین هوس انگیزتر است
کز غمت باده ز خوناب جگر می نوشم
*****
فلک که لطف نهان با رقیب من دارد
نشان یار سراپا فریب من دارد
*****
به روی تربت من برگ لاله افشانید
که رنگی از دل حسرت نصیب من دارد
*****
گرنه مراد من دهی تن به هلاک می دهم
چند به وعده خوش کنم جان به لب رسیده را
*****
نفسی یار من زار نگشتی و گذشت
مردم و بر سر خاکم نگذشتی و گذشت
*****
خموش باش، گرت پند می دهد عاقل
جواب مردم دیوانه را نباید داد
*****
لاله رویی نیست تا در پای او سوزم، رهی
ور نه جای دل، درون سینه ی من آتشی است
*****
تا کی به بزم غیر، بدان روی آتشین؟
بنشینی و به آتش حسرت نشانیم
*****
محبت، آتشی کاشانه سوز است
دهد گرمی، ولیکن خانه سوز است
*****
یاری که داد بر باد، آرام و طاقتم را
ای وای اگر نداند، قدر محبتم را
*****
دلم چو خاطر دانا به صبح بگشاید
که صبحگاه نشانی است از بناگوشت
*****
برون نمی رود از خاطرم، خیال وصالت
اگرچه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت
*****
به لبت، کز می نوشین هوس انگیزترست
کز غمت، باده ز خوناب جگر می نوشم
*****
چرا آتش زنی در خانه ی ما؟
رهی را با نگاهی می توان سوخت
*****
از توبه ی من باده ی روشن گله دارد
امشب لب ساغر ز لب من گله دارد
*****
عشق روزافزون من از بی وفایی های توست
می گریزم گر به من، یک دم وفاداری کنی
*****
در چنین عهدی که نزدیکان ز هم دوری کنند
یاری غم بین که از من یک نفس هم دور نیست
*****
دیشب به تو افسانه ی دل گفتم و رفتم
وز خوی تو چون موی تو آشفتم و رفتم
*****
بوی آغوش تو را از نفس گل شنوم
گل نورسته مگر دوش در آغوش تو بود؟
*****
رفتم از کوی تو چون بوی تو، همراه نسیم
این گلستان به خس و خار چمن ارزانی
*****
هنوز گردش چشمی نبرده از هوشت
که یاد خویش هم از دل شود فراموشت
*****
تسکین ندهد شاهد و ساقی دل ما را
مشکل که قدح چاره کند مشکل ما را
*****
خیال روی تو را می برم به خانه ی خویش
چو بلبلی که برد گل به آشیانه خویش
*****
ای که پس از هلاک من، پای نهی به خاک من
از دل خاک بشنوی، ناله ی دردناک من
*****
هما، به کلبه ی ویران ما نمی آید
به آشیان فقیران، هما نمی آید
*****
های های گریه در پای توام آمد به یاد
هر کجا شاخ گلی، بر طرف جویی یافتم
*****
کامم اگر نمی دهی، تیغ بکش مرا بکش
چند به وعده خوش کنم، جان به لب رسیده را؟
*****
ز عمر اگر طلبی بهره، عشق ورز ای دوست
که زندگانی بی عشق، زندگانی نیست
*****
در دوستی چو شمع، ز جانم دریغ نیست
سرگرم دوستانم و با خویش دشمنم
*****
نه باک از دشمنان باشد، نه بیم از آسمان ما را
خداوندا نگه دار از بلای دوستان ما را