از دل خونشده هرکس که شرابی نکشید
صائب تبریزی- غزل شماره 3650 از دل خونشده هرکس که شرابی نکشید دامن گل به کف آورد و گلابی نکشید جای رحم است بر آن مغز که در بزمِ وجود از دل سوخته ای بوی کبابی نکشید خاک در کاسۀ آن چشم که از پردۀ خواب بر رخِ دولتِ بیدار نقابی نکشید رشک بر موج […]
تا نهال تو قد از گلشنِ تقدیر کشید
صائب تبریزی- غزل شماره 3649 تا نهال تو قد از گلشنِ تقدیر کشید سرو را فاخته از طوق به زنجیر کشید هرگز از سیل گرانسنگ، عمارت نکشد آنچه ویرانه ام از منت تعمیر کشید عشق خوش سهل برآورد مرا از دو جهان نتوان موی چنین از قدح شیر کشید نتوانست دل سخت ترا نرم کند […]
در جهان کس میِ عشرت نتوانست کشید
صائب تبریزی- غزل شماره 3648 در جهان کس میِ عشرت نتوانست کشید آروز پایِ فراغت نتوانست کشید آه کز پستی این مجمر بی روزن چرخ نفسی شعلۀ فطرت نتوانست کشید هرکه بالین قناعت ز کف دست نکرد رخت بر بستر راحت نتوانست کشید فرد شو فرد که تا خضر نشد دور از خلق دم آبی […]
چه عجب گر ز بهاران به نوایی نرسید
صائب تبریزی- غزل شماره 3647 چه عجب گر ز بهاران به نوایی نرسید فیض خار سر دیوار به پایی نرسید هرچه از دست دهی بهتر ازان می بخشند مسی از دست ندادم که طلایی نرسید قیمت گوهر شهوار گرفت اشک کباب خون ما سوخته جانان به بهایی نرسید گر دوا این و گرانجانی منت این […]
لاله از رشک رخت خون جگر می گرید
صائب تبریزی- غزل شماره 3646 لاله از رشک رخت خون جگر می گرید آتش از گرمی خوی تو شرر می گرید حلقه زد تا خط شبرنگ به گرد رخ او هاله چون حلقۀ ماتم به قمر می گرید سنگ را گریه به جان سختی فرهاد آید آن نه چشمه است که در کوه و کمر […]
دُرد می را به من خاک نشین بگذارید
صائب تبریزی- غزل شماره 3645 دُرد می را به من خاک نشین بگذارید از پی خیر بنایی به زمین بگذارید نقش امید در آیینه نماید خود را هرکجا پای نهد یار، جبین بگذارید قفل غمهای جهان را بود از صبر کلید دست چون غنچه به دلهای غمین بگذارید روز والاگهران می شود از نام سیاه […]
نه همین دل ز سر زلف تو مفتون گردید
صائب تبریزی- غزل شماره 3644 نه همین دل ز سر زلف تو مفتون گردید هرکه پیوست به این سلسله مجنون گردید حسن از تربیت عشق زبان آور شد سرو در زیر پر فاخته موزون گردید شب مهتاب بود روز سیه در نظرش دل هرکس که در آن طرۀ شبگون گردید بخل آن روز دوانید رگ […]
شوقم از نامه به وصل تو فزونتر گردید
صائب تبریزی- غزل شماره 3643 شوقم از نامه به وصل تو فزونتر گردید نامه بر آتش من دامن دیگر گردید از بهار چمن افروز بود برگ گلی آنچه از حسن تو در دیده مصور گردید می شود روزنه اش ناف غزالان ختن خانۀ هرکه ازان زلف معطر گردید خیره از دیدن خورشید قیامت نشود دیدۀ […]
بس که بیماری عشقم به رگ جان پیچید
صائب تبریزی- غزل شماره 3642 بس که بیماری عشقم به رگ جان پیچید ساعدم رشته بر انگشت طبیبان پیچید پیش ازین بحر به دل عقدۀ گرداب نداشت درد از گریۀ من در دل عمان پیچید خار در دامن آتش نتواند آویخت چون به کف دامن من خار مغیلان پیچید؟ غیر مژگان که شود مانع اشکم، […]
تا به مژگان نرسد اشک، نظر نگشاید
صائب تبریزی- غزل شماره 3641 تا به مژگان نرسد اشک، نظر نگشاید از صدف تا نرود، چشم گهر نگشاید تا نیاید به دلم درد ز پا ننشیند تا به خرمن نرسد برق کمر نگشاید عارفان رزق خود از عالم بالا گیرند لب به دریا صدف پاک گهر نگشاید نشود اهل دل از کشتن دشمن شادان […]
از تماشا دل افسردۀ ما نگشاید
صائب تبریزی- غزل شماره 3640 از تماشا دل افسردۀ ما نگشاید گره از غنچۀ پیکان به صبا نگشاید آن که در خانۀ اغیار کمر باز کند از کمر تیغ به کاشانۀ ما نگشاید با حریفان همه شب در ته یک پیرهن است آن که در خانۀ ما بند قبا نگشاید زورِ می رحم به نومیدی […]
عاشق آزرده و محزون و غمین می باید
صائب تبریزی- غزل شماره 3639 عاشق آزرده و محزون و غمین می باید صاحب گنجِ گهر تلخ جبین می باید خیره چشمان هوس را ادبی در کارست حسن بی قید ترا چین به جبین می باید همچو خورشید به ذرات جهان گرم درآی گر ترا روی زمین زیر نگین می باید خشم ماری است که […]