میچکدم ز دیده خون وعده ی وصل یار کو؟ طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۱۲ میچکدم ز دیده خون وعده ی وصل یار کو؟ میتپدم به سینه دل طاقت انتظار کو؟ ادامه نوشته »
چشم یک شهر شد از سوختن ما روشن طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۱۴ چشم یک شهر شد از سوختن ما روشن سرمه را قدر شکستیم ز خاکستر خویش ادامه نوشته »
رخ مپوش از من سرت گردم که چون شمع سحر طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۳ رخ مپوش از من سرت گردم که چون شمع سحر در بساط چشم حیرانم نگاهی بیش نیست ادامه نوشته »
تو که خفته ای به راحت دل تو خبر ندارد طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۶ تو که خفته ای به راحت دل تو خبر ندارد که شب دراز هجران ز قفا سحر ندارد ادامه نوشته »