آمد سپه بهار و شد لشکر دی طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۱۷ آمد سپه بهار و شد لشکر دی بر شاخ نگر شکوفه چون افسر کی ادامه نوشته »
فریاد که غیرت نگذارد که چو فرهاد طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۱۵ فریاد که غیرت نگذارد که چو فرهاد از بهر تسلی بتی از سنگ برآریم ادامه نوشته »
چشم یک شهر شد از سوختن ما روشن طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۱۴ چشم یک شهر شد از سوختن ما روشن سرمه را قدر شکستیم ز خاکستر خویش ادامه نوشته »
تو که خفته ای به راحت دل تو خبر ندارد طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۶ تو که خفته ای به راحت دل تو خبر ندارد که شب دراز هجران ز قفا سحر ندارد ادامه نوشته »