پروین اعتصامی – قصیده شماره 52
ترک حرص
همی با عقل در چون و چرایی
همی پوینده در راه خطایی
همی کار تو کار ناستوده است
همی کردار بد را می ستایی
گرفتار عقاب آرزویی
اسیر پنجه ی باز هوایی
کمینگاه پلنگ است این چراگاه
تو همچون بره غافل در چرایی
سرانجام، اژدهای توست گیتی
تو آخر طعمه ی این اژدهایی
ازو بیگانه شو، کاین آشنا کُش
ندارد هیچ پاس آشنایی
جهان همچون درختست و تو بارش
بیفتی چون در آن دیری بپایی
ازین دریای بی کنه و کرانه
نخواهی یافتن هرگز رهایی
ز تیر آموز اکنون راستکاری
که مانند کمان فردا دوتایی
به ترک حرص گوی و پارسا شو
که خوش نبود طمع با پارسایی
چه حاصل از سر بی فکرت و رای
چه سود از دیده ی بی روشنایی
نهنگ ناشتا شد نفس، پروین
بباید کشتنش از ناشتایی