خواجوی کرمانی – غزل شماره 264
ای پرده سرایان که درین پرده سرایید
از پرده برون شد دلم آخر به سر آیید
یک دم بنشینید که آشوب جهانید
یک ره بسرایید چو مرغ دو سرایید
شکر ز لب لعل شکر بار ببارید
عنبر ز سر زلف سمن سای بسایید
با من سخن از کعبه و بتخانه مگویید
کز هر دو مرا مقصد و مقصود شمایید
خیزید و سر از عالم توحید برآرید
وز پرده ی کثرت رخ وحدت بنمایید
تا صورت جان در تتق عشق ببینید
زنگ خرد از آینه ی دل بزدایید
تا خرقه به خون دل ساغر بنشویید
رندان خرابات مغان را بنشایید
گر شاه سپهرید در این خانه که ماییم
از خانه برآیید که همخانه ی مایید
گنجینه ی حسنید که در عقل نگنجید
یا چشمه ی جانید که در چشم نیایید
هم ساغر و هم باده و هم باده گسارید
هم نغمه و هم پرده و هم پرده سرایید
هرگز نشوید از دل خواجو نفسی دور
وین طرفه که معلوم ندارد که کجایید