آن شکر لب که نباتش ز شکر می روید

خواجوی کرمانی – غزل شماره 258

آن شکر لب که نباتش ز شکر می روید

از سمن برگ رخش سنبل تر می روید

می رود آب گل از نسترنش می ریزد

و ارغوان و گلش از راهگذر می روید

به جز آن پسته دهن هیچ سهی سروی را

نار سیمین نشنیدم که زبر می روید

تا تو در چشم منی از لب سرچشمه ی چشم

لاله می چینم و در لحظه دگر می روید

فتنه ی دور قمر نزد خرد دانی چیست

سبزه ی خط تو کز طرف قمر می روید

تیغ هجرم چه زنی کز دل ریشم هر دم

می دمد شاخ تبرخون و تبر می روید

فصل نوروز چو در برگ سمن می نگرم

بی گل روی تو خارم ز بصر می روید

هر زمانم که خط سبز تو آید در چشم

سبزه بینم ز لب چشمه که بر می روید

ای بسا برگ شقایق که دمادم در باغ

از سرشک من و خوناب جگر می روید

ظاهر آن است که از خون دل فرهادست

آن همه لاله که بر کوه و کمر می روید

اگر از چشم تو خواجو همه گوهر خیزد

از رخ زرد تو چون است که زر می روید

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها