خواجوی کرمانی – غزل شماره 229
ای که شهد شکرین تو برد آب نبات
خاک خاک کف پای تو شود آب حیات
به شکر خنده ز تنگ شکر شورانگیز
تا شکر ریخته ای ریخته ای آب نبات
از دل تنگ شکر شور برآمد روزی
که برآمد ز لب چشمه ی نوش تو نبات
گر به خونم به خط خویش برات آوردی
نکشم سر ز خطت زانک بوجهست برات
من که جز آب فراتم نشود دامنگیر
پیش جیحون سرشکم برود آب فرات
آنچنان در صفت ذات تو حیران شده ام
که نخواهم که رود جز سخن از ذات و صفات
در وفا چشم ندارم که ثباتت باشد
که توقع نتوان داشتن از عمر ثبات
گر زکاتی بود این نعمت زیبایی را
روی زیبا بنما یک نظر از وجه زکات
خواجو از عشق تو چون از سر هستی بگذشت
به وفات آمد و بر خاک درت کرد وفات