حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 55
باغ و گل و مل همه مهیاست
هنگام تفرج و تماشاست
بخرام برون که بهر تعظیم
عمری ست به باغ سرو برپاست
نرگس همه روز چشم بر راه
سنبل همه عمر در تمناست
تا پات مباد رنجه گردد
بر روی زمین ز سبزه دیباست
تا باز چو شور چشمت انگیخت
کز شهر غریو فتنه برخاست
هر قدر به ظرف حسن گنجید
مشاطه ی صنع بر وی آراست
سر دفتر لعبتان شوخت
سر کرده ی لولیان زیباست
مست از می لعل اوست اسرار
امروز چه حاجتش به صهباست