حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 52
ای دل نخوری محنت و اندوه که چندت
از یار و دیار ار ببریدند برندت
تا قدر شب قدر وصالش نشناسی
در تاری از آن طره فکندند به بندت
هر چیز که بینی ز زمانی و زمینی
تا مثل شوندت ز قفا جمله دوندت
آن شاهد نغزی که به هر پوست چو مغزی
ای نطق نلغزد به دویی پای سمندت
در جمله ببین دلبر و آن جمله ببین خود
از خود بگذر تا که به خود راه دهندت
خاموش شو اسرار مگو سرّ محبت
ورنه به سوی دار چو منصور برندت