رهی معیری – غزلیات ناتمام
شماره ۴
اشک من
اشک من گوهر یکتای من است
زاده ی چشم گهرزای من است
حاجت زمزمه ی عودم نیست
اشک من زمزمه پیرای من است
باصفاتر بود از شبنم صبح
نقشی از روح مصفای من است
خون دل در قدحم افشاند
ساقی و باده و مینای من است