رهی معیری – غزلیات
شماره 132
پاس دوستی
بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی
دشمنی ها کرد با من در لباس دوستی
کوه پا بر جا گمان میکردمش، دردا که بود
از حبابی سست بنیانتر اساس دوستی
بس که رنج از دوستان باشد دل آزرده را
جای بیم دشمنی دارد هراس دوستی
جان فدا کردیم و یاران قدر ما نشناختند
کور بادا دیده ی حق ناشناس دوستی
دشمن خویشی رهی کز دوستداران دو روی
دشمنی بینی و خاموشی به پاس دوستی