آمد سپه بهار و شد لشکر دی طبیب اصفهانی – مفردات شماره 17 آمد سپه بهار و شد لشکر دی بر شاخ نگر شکوفه چون افسر کی ادامه نوشته »
در لجه ای که هیچ نشان از کران نبود طبیب اصفهانی – مفردات شماره 8 در لجه ای که هیچ نشان از کران نبود در گل نشست کشتی ما و گران نبود ادامه نوشته »
رخ مپوش از من سرت گردم که چون شمع سحر طبیب اصفهانی – مفردات شماره 3 رخ مپوش از من سرت گردم که چون شمع سحر در بساط چشم حیرانم نگاهی بیش نیست ادامه نوشته »
دلبر آن به که به آزار دلم شاد کند طبیب اصفهانی – مفردات شماره 7 دلبر آن به که به آزار دلم شاد کند کعبه ویران کند و بتکده آباد کند ادامه نوشته »