صائب تبریزی- غزل شماره 3754
عذار نوخطِ دلدار دیدنی دارد
گلی که می رود از دست چیدنی دارد
اگر چه خشک شد از خط عقیق سیرابش
به بوی می لب ساغر مکیدنی دارد
دهان تنگدل او به هیچ می رنجد
وگرنه آن لب میگون گزیدنی دارد
هنوز گل ز رخش دسته می توان بستن
هنوز سبزۀ خطش چریدنی دارد
هنوز سیب ذقن رنگ را نباخته است
هنوز میوۀ این باغ چیدنی دارد
هنوز نرگس فتان او جنون فرماست
هنوز کوچۀ زلفش دویدنی دارد
ز خط گزیده شد آن شکرین دهان و بجاست
لبی که خیر ندارد گزیدنی دارد
ترا دماغ پریشان شود ز نکهت گل
وگرنه نالۀ صائب شنیدنی دارد