خواجوی کرمانی – غزل شماره 91
یاران همه مخمور و قدح پر می ناب است
ما جمله جگر تشنه و عالم همه آب است
مرغ دل من در شکن زلف دلارام
یارب چه تذرویست که در چنگ عقاب است
چشم من سودا زده یا دُرج عقیق است
اشک من دلسوخته یا لعل مذاب است
ورد سحرم زمزمه ی نغمه ی چنگ است
و آهنگ مناجات من آواز رباب است
دور از تو مپندار که هنگام صبوحم
با این جگر سوخته حاجت به کباب است
سرمست می عشق تو در جنت و دوزخ
از نار و نعیم ایمن و فارغ ز عذاب است
با روی بتان کعبه ی دل دیر مغان است
در دیر مغان زمزم جان جام شراب است
کار خرد از باده خراب است ولیکن
صاحب خرد آن است که او مست و خراب است
دست از فلک سفله فرو شوی چو خواجو
کاین نیل روان در ره تحقیق سراب است