خواجوی کرمانی – غزل شماره 824
قدحی ده، ای بر آتش تتقی ز آب بسته
که به آفتاب ماند ز قمر نقاب بسته
نظری کن ای ز رویت دل نسترن گشاده
گذری کن ای ز بویت دم مشک ناب بسته
قمرت به خال هندو خطی از حبش گرفته
شکرت به خطّ مشکین تب آفتاب بسته
شه عرصه ی فلک را به دو رخ دو دست برده
رخ ماه چارده را به دو شب حجاب بسته
به امید آنک روزی کشم از لب تو جامی
من دل شکسته دل در قدح شراب بسته
لب لعل آبدارت شکرت فتاده در می
سر زلف تابدارات گرهی بر آب بسته
دو کلاله ی معنبر شده گرد لاله چنبر
تتقی بر ارغوانت ز پر غراب بسته
دل هر شکسته دل را به فریب صید کرده
من زار خسته دل را به کرشمه خواب بسته
من خسته چون ز عالم دل ریش در تو بستم
به سرت بگو که داری درم از چه باب بسته
بگشای عقده ی شب بنمای مه ز عقرب
که شد از نفیر خواجو گذر شهاب بسته