خواجوی کرمانی – غزل شماره 808
ای دلم جان و جهان در راه جانان باخته
نرد درد عشق بر امید درمان باخته
دین و دنیا داده در عشق پریرویان به باد
وزسر دیوانگی ملک سلیمان باخته
بر در دیر مغان از کفر و دین رخ تافته
وآستین افشانده بر اسلام و ایمان باخته
پشت پایی چون خضر بر ملک اسکندر زده
وز دو عالم شسته دست و آب حیوان باخته
با دل پر آتش و سوز جگر پروانه وار
خویش را در پای شمع می پرستان باخته
بسته زنّار از سر زلف بتان وز بیخودی
سر نهاده بر در خمّار و سامان باخته
کان و دریا را زچشم دُرفشان انداخته
وز هوای لعل جانان جوهر جان باخته
من چی ام گردی زخاک کوی دلبر خاسته
من کی ام رندی روان در پای جانان باخته
بینوایان بین برین در گنج قارون ریخته
تنگدستان بین درین ره خانه ی خان باخته
پاکبازی همچو خواجو دیده ی گردون ندید
بر سر کوی گدایی ملک سلطان باخته