خواجوی کرمانی – غزل شماره 722
ای صبا غلغل بلبل به گلستان برسان
قصّه ی مور به درگاه سلیمان برسان
ماجرای دل دیوانه به دلدار بگوی
خبر آدم سرگشته به رضوان برسان
شمع را قصّه ی پروانه فروخوان روشن
باغ را بندگی مرغ سحرخوان برسان
بلبلان را خبری از گل صد برگ بیار
طوطیان را شکری از شکرستان برسان
کشتگان را ز شفاخانه ی جان مرهم ساز
تشنگان را به لب چشمه ی حیوان برسان
قصّه ی غصّه ی درویش اگرت راه بود
به مقیمان سراپرده ی سلطان برسان
سخن شکّر شیرین بر فرهاد بگوی
خبر یوسف گمگشته به کنعان برسان
چون شدم خاک رهت گر ز منت گردی نیست
دست من گیر و چو بادم به خراسان برسان
در هواداری اگر کار تو بالا گیرد
خدمت ذره به خورشید درفشان برسان
گر از آن مایه ی درمان خبری یافته ای
دل بیمار مرا مژده ی درمان برسان
داغ کرمان ز دل خسته ی خواجو برگیر
خیز و درد دل ایوب به کرمان برسان