خواجوی کرمانی – غزل شماره 708
نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم
ز مهر در تو نشانی ندیدم و نشنیدم
چه رنجها که نیامد به رویم از غم رویت
چه جورها که ز دست تو در جهان نکشیدم
هزار نیش جفا از تو نوش کردم و رفتم
هزار تیر بلا از تو خوردم و نرمیدم
کدام بار جفا کز تو احتمال نکردم
کدام شربت خونابه کز غمت نچشیدم
تو را بدیدم و گفتم که مهر روز فروزی
ولی چه سود که یک ذرّه مهر از تو ندیدم
به جای من تو اگر صد هزار دوست گزیدی
به دوستی که به جای تو دیگری نگزیدم
جهان به روی تو می دیدم ار چه همچو جهانت
وفا و مهر ندیدم چو نیک درنگریدم
بسی تو عهد شکستی که من رضای تو جستم
بسی تو مهر بریدی که از تو من نبریدم
از آن زمان که چو خواجو عنان دل به تو دادم
به جان رسیدم و هرگز به کام دل نرسیدم