خواجوی کرمانی – غزل شماره 569
بده آن راح روان بخش که در مجلس خاص
مایه ی روح فزایی بوَد از روی خواص
دوستان شمع شبستان و پریوش ساقی
ماه خوش نغمه نواساز و حریفان رقّاص
عقل را ره نبود بر در خلوتگه عشق
عام را بار نباشد به سراپرده ی خاص
ای بسا دُرّ گرانمایه که آید به کنار
تا درین بحر بود مردم چشمم غوّاص
آخر ای فاتحه ی صبح باخلاص بدم
که خلاص از شب هجران نبود بی اخلاص
وحشی از قید تو نگریزد ارش تیغ زنی
که گرفتار کمندت نکند یاد خلاص
خالص آید چو زر از روی حقیقت خواجو
گر تو در بوته ی عشقش بگدازی چو رصاص