خواجوی کرمانی – غزل شماره 493
منم ز مهر رخت روی کرده در دیوار
چو سایه بر رهت افتاده زیر هر دیوار
ندیم و همدمم از صبح تا به شب ناله
قرین و محرمم از شام تا سحر دیوار
ز بسکه روی به دیوار محنت آوردم
جدا نمی شودم یک دم از نظر دیوار
کدام یار که او روی ما نگهدارد
چو آب دیده ی گوهرفشان مگر دیوار
کسی که روی به دیوار غم نیاوردی
کنون ز مهر تو آورد روی در دیوار
بسا که راه نشینان پای دیوارت
کنند غرقه به خونابه ی جگر دیوار
چو زیر بام تو آیند خستگان فراق
به آب دیده بشویند سر به سر دیوار
حدیث صورت خوبان چنین مکن خواجو
که پیش صورت او صورتند بر دیوار