خواجوی کرمانی – غزل شماره 489
سبحان من یسبّحه الرّمل فی القفار
سبحان من تقدّسه الحوت فی البحار
صانع مقدّری که شه نیمروز را
منصور کرد بر یزک خیل زنگبار
دانا مدبّری که شهنشاه زنگ را
پیروز کرد بر شه پیروزه گون حصار
سلطان بنده پرور و قهّار سختگیر
دیّان عدلگستر و ستّار بردبار
گوهر کند ز قطره و شکّر دهد ز نی
خار آورد ز خاره و گل بردمد ز خار
در راه وحدتش دو دلیلند مهر و ماه
بر صنع و قدرتش دو گواهند نور و نار
ای بر در توام سر خجلت فتاده پیش
آخر ز راه لطف بفرما که سر برآر
آن کس که چرخ پیش درش سر نهاده است
بر خاک درگه تو نهد روی اعتذار
شکر تو بینهایت و فضل تو بیقیاس
لطف تو بیحساب و عطای تو بیشمار
ادراک عقل خیره ز ذات و صفات تو
ذاتت بری ز فخر و صفاتت عری ز عار
دیوانگانِ حلقه ی عشق تو هوشمند
دردیکشانِ ساغر شوق تو هوشیار
راتب بران فیض نوال تو انس و جان
روزیخوران خوان عطای تو مور و مار
هر کس که خوار توست ندارد کسش عزیز
وان کو عزیز توست نگوید کسش که خوار
شاد آن دلی که غمت اختیار کرد
مقبل کسی که شد به قبول تو بختیار
خواجو چو روی عجز نهادست بر درت
جرمی که کرده است به فضلت که درگذار