خواجوی کرمانی – غزل شماره 327
چون مرا دیده بر آن آتش رخسار افتد
آتشم بر دل پر خون جگرخوار افتد
مکن انکار من ای خواجه گرم کار افتاد
زانک معذور بود هر که در این کار افتد
بر من خسته مزن تیر ملامت بسیار
که درین منزل ازین واقعه بسیار افتد
گر چو فرهاد ز مژگان گهر افشان گردم
ای بسا لعل که در دامن کهسار افتد
ور چو منصور ز من بانگ اناالحق خیزد
آتشم از جگر سوخته در دار افتد
چون به یاد خط سبز تو برآرم نفسی
دودم از سینه برین پرده ی زنگار افتد
هر دم از آرزوی گوشه ی چشمت سرمست
زاهدی گوشه نشین بر در خمّار افتد
گر برد باد صبا نکهت زلف تو به چین
خون دل در جگر نافه ی تاتار افتد
پیش آن نرگس بیمار بمیرد خواجو
اگر دیده بر آن نرگس بیمار افتد