پیداست که از دود دم ما چه برآید

خواجوی کرمانی – غزل شماره 292

پیداست که از دود دم ما چه برآید

یا خود ز وجود و عدم ما چه برآید

ای صبح جهانتاب دمی همدم ما باش

وانگاه ببین تا ز دم ما چه برآید

نقد دل ما را چه زنی طعنه که قلب است

بی ضرب قبول از درم ما چه برآید

باز آی و قدم رنجه کن و محنت ما بین

ورنی ز قدوم و قدم ما چه برآید

گفتی که کرم باشد اگر بگذری از ما

داند همه کس کز کرم ما چه برآید

گر عشق تو در پرده ی دل نفکند آواز

از زمزمه ی زیر و بم ما چه برآید

ور مجلس ما ز آتش عشقت نشود گرم

از سوز دل و ساز غم ما چه برآید

هر لحظه به گوش آیدم از کعبه ی همت

کآیا ز حریم حرم ما چه برآید

گفتم که قلم شرح دهد قصه ی خواجو

لیکن ز زبان و قلم ما چه برآید

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها