سعدی-گلستان-باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت 7
یکی از حکما پسر را نهی همیکرد از بسیار خوردن که : سیری مردم را رنجور کند . گفت : ای پدر گرسنگی خلق را بکشد . نشنیدهای که ظریفان گفتهاند : به سیری مردن بِه که گرسنگی بردن . گفت : اندازه نگهدار ، کُلوا وَ اشرَبوا وَ لا تُسْرِفوا (1)
نه چندان بخور کز دهانت برآید
نه چندان که از ضعف ، جانت برآید
با آنکه در وجود طعام است عیش نفس
رنچ آورد طعام که بیش از قدر بود
گر گلشکر خوری به تکلف ، زیان کند
ور نان خشک دیر خوری ، گلشکر بود
رنجوری را گفتند : دلت چه خواهد ؟ گفت : آنکه دلم چیزی نخواهد
معده چو کج گشت و شکم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست
1-ترجمه : بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید . (سوره اعراف آیه 31 )