سعدی-گلستان-باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت 23
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد . طاقت حفظ آن نداشت ، ماهی برو غالب آمد و دام از دستش درربود و برفت
شد غلامی که آب جوی آرد
جوی آب آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و دام ببرد
دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند که چنین صیدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن . گفت : ای برادران چه توان کردن ؟ مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود . صیادِ بی روزی در دجله نگیرد و ماهیِ بی اجل بر خشک نمیرد .