ورود-ثبت نام

دگر باره شد از تاراج بهمن

پروین اعتصامی – قصیده شماره 41

تاراج بهمن

دگر باره شد از تاراج بهمن

تهی از سبزه و گل راغ و گلشن

پریرویان ز طرف مرغزاران

همه یکباره برچیدند دامن

خزان کرد آنچنان آشوب بر پای

که هنگام جدل شمشیر قارن

ز بس گردید هر دم تیره ابری

حجاب چهره ی خورشیدی روشن

هوا مسموم شد چون نیش کژدم

جهان تاریک شد چون چاه بیژن

بنفشه بر سمن بگرفت ماتم

شقایق در غم گل کرد شیون

سترده شد فروغ روی نسرین

پریشان گشت چین زلف سوسن

به باغ افتاد عالم سوز برقی

به یک دم باغبان را سوخت خرمن

خسک در خانه ی گل جست راحت

زغن در جای بلبل کرد مسکن

به سختی گشت همچون سنگ خارا

به باغ آن فرش همچون خز ادکن

سیه بادی چو پر آفت سمومی

گرفت اندر چمن ناگه وزیدن

به بی باکی بسان مردم مست

به بدکاری به کردار هریمن

شهان را تاج زر بربود از سر

بتان را پیرهن بدرید بر تن

تو گویی فتنه ای بُد روح فرسا

تو گویی تیشه ای بُد بیخ بر کن

ز پای افکند بس سرو سهی را

به یک نیرو چو دیو مردم افکن

به هر سویی، فسرده شاخ و برگی

بپرتابید چون سنگ فلاخن

کسی بر خیره جز گردون گردان

نشد با دوستدار خویش دشمن

به پستی کشت بس همت بلندان

چنان اسفندیار و چون تهمتن

نمود آنقدر خون اندر دل کوه

که تا یاقوت شد سنگی به معدن

در آغوش زمی بنهفت بسیار

سر و بازو و چشم و دست و گردن

در این ناوردگاه آن به که پوشی

ز دانش مغفر و از صبر جوشن

چگونه بر من و تو رام گردد

چو رام کس نگشت این چرخ توسن

مرو فارغ که نبود رفتگان را

دگر باره امید بازگشتن

مشو دلبسته ی هستی که دوران

هر آن را زاد، زاد از بهر کشتن

به غیر از گلشن تحقیق، پروین

چه باغی از خزان بودست ایمن

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *