حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 86
خورد چشم سیهت خون مسلمانی چند
کرد ویران نگهت خانه ی ایمانی چند
مژگان نیست چه آورده ز بهر قتلم
کافر چشم سیه مست تو پیکانی چند
آن نه دندان بوَدَت درج به درج گوهر
سفته حکاک ازل دُر درخشانی چند
گیسوی توست مسلسل شده یا بهر دلی است
پی تحریک جنون سلسله جنبانی چند
دُر گوش تو و از دُرّ عدن معدنها
لعل نوش تو و از لعل و گهر کانی چند
کسوت ماتم حسنت چو بنفشه خط شد
شد چو پیراهن گل چاک گریبانی چند
بی محابا مرو از زلف دلاراش نسیم
ترسم آزرده کنی زخم پریشانی چند
نیست دستوری آنم که ز دل داد زنم
ورنه بر هم زنم افلاک ز افغانی چند
بت پیمان شکن عهد گسل یادت باد
که به دل بست سر زلف تو پیمانی چند
تا که دادی تو سر زلف دلاویز به باد
رفت بر باد از این غصه دل و جانی چند
بر خیال رخ آن ماه درخشان همه شب
دارد اسرار ز اشک اختر رخشانی چند