شمس مغربی – غزل شماره 73
آن کس که نهان بود ز ما آمد و ما شد
وآن کس که نه ما بود و شما ما و شما شد
سلطان ز سر تخت شهی کرد تنزل
با آنکه جز او هیچ شهی نیست گدا شد
آن کس که ز فقر و ز غنا هست منزه
در کسوت فقر از پی اظهار غنا شد
هرگز که شنیده است از این طرفه که یک کس
هم خانه خویش آمد و هم خانه خدا شد
آن گوهر پاکیزه و آن دُر یگانه
چون جوش برآورد زمین گشت و سما شد
در کسوت چونی و چرایی نتوان گفت
کان دلبر بی چون و چرا، چون و چرا شد
بنمود رخ ابروی وی از ابروی خوبان
تا بر صفت ماه نسو انگشت نما شد
در گلشن عالم چو سهی سرو و چو لاله
هم سرخ کلاه آمد و هم سبزقبا شد
آن مهر سپهر ازلی کرد تجلی
تا مغربی و مشرقی و نور و ضیا شد