شمس مغربی – غزل شماره 60
دل من هر نفسی از تو تجلی طلبد
دم به دم دیده ی مجنون رخ لیلی طلبد
هر که او دیده بود چهره و بالای تو را
کی ز ایزد به دعا روضه و طوبی طلبد
در جهان ذره ای از مهر رخت خالی نیست
کاو ز دیدار تو در جنت اعلی طلبد
ما به دنیا طلبیدیم و بدیدیم عیان
زاهد گمشده آن را که به عقبی طلبد
معنی و صورت ما صورت و معنی وی است
حبذا آنکه چنین صورت و معنی طلبد
جز که در مملکت فقر و فنا نتوان یافت
صوفی آن چیز که در خانه تقوی می طلبد
جان من در همه ذرات جهان یافته است
آنچه موسی ز سر طور تجلی طلبد
در دوم مرتبه چون شکل الف میگردد
پس عجب نبود اگر کس الف از بی طلبد
مغربی دیده به دست آر پس آنگه بطلب
حسن یوسف که شنیده است که اعمی طلبد