آنچه تو جویای آنی گر شوی بی تو تویی

شمس مغربی – غزل شماره 194

آنچه تو جویای آنی گر شوی بی تو تویی

بر مثال سایه ی خود در پی خود می دوی

تا تو غیری را تصور کرده ای جویای حق

کی توانی گشت یکتا با چنین شرک و دویی

دیده بگشا باری اندر خود نظر کن گر کنی

در جمال وحدت خود شو چه حیران می شوی

عزلتی گر زانکه می گیری بگیر از خویشتن

منزوی گر می شوی باری ز خود شو منزوی

تا هر آن حاجت که خواهی هم ز ‌خود گردد روا

تا هر آن چیزی که می پرسی هم از خود بشنوی

رهروان را راه بی پایان به پایان کی رسد

تا بساط راه با رهرو نگردد منظوی

رهرو ره را به دور انداز و بی هر دو برو

چونکه می دانی حجاب توست راه و رهروی

تا تو با خویشی گدا و بینوا و مفلسی

تا تو بی خویشی فریدون و قباد و خسروی

گر چه از خورشید تابان نیست پرتو منفصل

مغربی بی خود تو خورشیدی و با خود پرتوی

الغرض در مقطع از مطلع شهیدی آورم

آنچه تو جویای آنی گر شوی بی خود توی (1)


واژگان دشوار: 1-این بیت در نسخه مورد استفاده ما نیامده است

 

Picture of نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها