شمس مغربی – غزل شماره 192
ز چشم من چو تو ناظر به حسن خویشتنی
چرا نقاب ز رخسار بر نمی فکنی
من و تو چونکه یکی بود پیش اهل شهود
نهان زمن چه شوی چونکه من توام تو منی
چو رو به آینه ی کاینات اوردی
برای جلوه گری شد پدید ما و منی
نه ای ز خلوت و از انجمن دمی خالی
که هم به خلوت خویشی و هم به انجمنی
اگر به صورت غیر و اگر به کسوت عین
به هر صفت که برآیی برای خویشتنی
ز روی لات و منات آنکه دل ربود که بود
من الذی بتجلی لعابد الوثنی
ز روی ذات نه جانی و نه جهان و نه تن
ولی ز روی صفت هم جهان و جان و تنی
دلا ز عالم کثرت به وحدت آوردی
که وحدت است وطن گر تو عازم وطنی
چو مغربی مخور از جام کاینات شراب
که پیش ساقی باقی بود شراب هنی