شمس مغربی – غزل شماره 132
من که در صورت خوبان همه او می بینم
تو مپندار که من روی نکو می بینم
نیست در دیده ی ما هیچ مقابل همه روست
تو قفا می نگری من همه رو می بینم
هر کجا می نگرد دیده بدو می نگرد
هر چه می بینم ازو جمله بدو می بینم
تو ز یک سوش نظر می کنی و من همه سو
تو ز یک سو و منش از همه سو می بینم
می باقیست که بی جام و سبو می نوشم
عکس ساقی است که در جام و سبو می بینم
گاه با جمله و گه جمله ازو می دانم
گاه او جمله و گه جمله در او می بینم
بوی گلزار تو از باد صبا می شنوم
سرو بستان تو را بر لب جو می بینم
مغربی آنکه تواش می طلبی در خلوت
من عیان بر سر هر کوچه و کو می بینم