ورود-ثبت نام

بود دل در خم زلفت غریب بی سرانجامی

مخفی بدخشی – مخمس شماره 11

مخمس با تضمین غزل زیب النسا مخفی گورکانی

بود دل در خم زلفت غریب بی سرانجامی

نگفتی یک شبی اینجا اسیری هست در دامی

نپرسی حالم ای نامهربان از ناز خودکامی

” اگر قاصد نمی آید به دست باد پیغامی

نکردی یاد مهجوران به مکتوب و شد ایامی ”

 

ندیدم از تو ای روح و روان یک لحظه دلداری

چه شد گر یک سخن گویی از آن لعل شکرباری

سلیمان با چنین حشمت ز موران کی بدی عاری

” اگر از شوکت و دولت تو الطافی نمیداری

نوازش می توان کرد گدایان را به دشنامی ”

 

بگو پیغام ای باد سحر آن شوخ جاهل را

که از هجرت بنوشم تا به کی این زهر قاتل را

پرستم با خیالت سالها سودای باطل را

” بیا ای مایه ی آرام دل آرام ده دل را

که نبود بیش ازین بی تو مرا صبری و آرامی ”

 

نگردد دور گل بلبل چو بیند روی نیکویت

شود خون مشک در ناف غزال از رشک گیسویت

کند قالب تهی دائم هلال از شرم ابرویت

” برآید آفتاب ای مه برای دیدن رویت

نماید گوشه ی ابرو اگر در حسن تو شامی ”

 

اسیر نو گرفتارم درین دامم چه خواهد شد

درین گرداب غم آغاز و فرجامم چه خواهد شد

چه گویم مخفیا کاندیشه ی خامم چه خواهد شد

” نمیدانم من ای مخفی سرانجامم چه خواهد شد

به کار خود چو میبینم نمی بینم سرانجامی ”

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *