ما باده پرستان غم بیهوده نداریم رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 12 چشمه ی خورشید ما باده پرستان غم بیهوده نداریم اندیشه ای از بوده و نابوده نداریم پاکیزه تر ادامه نوشته »
به کوی وفا می برد باد صبح رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 8 سیه چشم به کوی وفا می برد باد صبح پیام از دل ناشکیبای من سیه کرده چون ادامه نوشته »
نوبهار آمد، بزن دستی به دامان گلی رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 14 گلستان وجود نوبهار آمد، بزن دستی به دامان گلی در گلستان وجود، از خار کمتر نيستی افکند واماندگان ادامه نوشته »
نیست جز این شیوه ی چشم فریب انگیز او رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 13 آرزو نیست جز این شیوه ی چشم فریب انگیز او فتنه بارد از نگاه گرم سحرآمیز او گرچه ادامه نوشته »