رهی معیری – غزلیات ناتمام
شماره 15
نمی دانی
نگشتی صيد گیسویی پریشانی نمی دانی
برو ناصح، که حال ما نمی دانی نمی دانی
رهی در بین اهل معنی و جمع سخندانان
تو را این هوشمندی بس، که میدانی نمی دانی
رهی معیری – غزلیات ناتمام
شماره 15
نمی دانی
نگشتی صيد گیسویی پریشانی نمی دانی
برو ناصح، که حال ما نمی دانی نمی دانی
رهی در بین اهل معنی و جمع سخندانان
تو را این هوشمندی بس، که میدانی نمی دانی
امین پیرانی - حامد پیری
رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 13 آرزو نیست جز این شیوه ی چشم فریب انگیز او فتنه بارد از نگاه گرم سحرآمیز او گرچه
رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 4 اشک من اشک من گوهر یکتای من است زاده ی چشم گهرزای من است حاجت زمزمه ی
رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 3 انتقام یکسان گذشت در سیهی صبح و شام ما لبخند آفتاب ندیده است بام ما ما را
رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 2 اشک و آه نه اشکی، تا که ره بندد ز پیش، آن آتشین خو را نه آهی، تا