رهی معیری – غزلیات
شماره 25
جلوه ساقی
در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟
مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟
باده ی روشن دمی از دست ساقی دور نیست
ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است
خفته از مستی به دامان ترم آن لالهروی
برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است
در هوای مردمی از کید مردم سوختیم
در دل ما آتش از موج سراب افتاده است
طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید
از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است
نیست شبنم اینکه بینی در چمن، کز اشتیاق
پیش لبهایت، دهان غنچه آب افتاده است
آسمان در حیرت از بالانشینی های ماست
بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است
گوشه ی عزلت بود سرمنزل عزت، رهی
گنج گوهر بین که در کنج خراب افتاده است