رهی معیری – غزلیات
شماره 120
ستاره ی خندان
بهگوش هم نفسان آتشین سرودم من
فغان مرغ شبم یا نوای عودم من؟
مرا ز چشم قبول آسمان نمیافکند
اگر چو اشک ز روشندلان نبودم من
مخور فریب محبت که دوستداران را
بهروزگار سیه بختی آزمودم من
به باغبانی بیحاصلم بخند ای برق
که لاله کاشتم و خار و خس درودم من
نبود گوهر یکدانهای در این دریا
وگرنه چون صدف آغوش میگشودم من
به آبروی قناعت قسم که روی نیاز
به خاک پای فرومایگان نسودم من
اگر چه رنگ شفق یافت دامنم از اشک
همان ستاره ی خندان لبم که بودم من
گیاه دشت جنون خرم از من است رهی
که از سرشک روان، رشک زنده رودم من
به یاد فیضی و گلبانگ عاشقانه اوست ( 1 )
اگر ترانه ی مستانهای سرودم من
واژگان دشوار : 1- منظور از ” فیضی ” در این مصراع ” فیضی دکنی ” شاعر فارسی زبان هندی درگذشته به سال 1004 ه.ق می باشد .