ورود-ثبت نام

گویی آن یار که هر دو ز غمش خسته تریم

عبید زاکانی – غزل شماره 77

گویی آن یار که هر دو ز غمش خسته تریم

باخبر نیست که ما در غم او بی خبریم

از خیال سر زلفش سر ما پر سود است

این خیالست که ما از سر او درگذریم

با قد و زلف درازش نظری می بازیم

تا نگویند که ما مردم کوته نظریم

دل فکنده است در این آتش سودا ما را

وه که از دست دل خویش چه خونین جگریم

عشق رنجیست که تدبیر نمیدانیمش

وصل گنجیست که ما ره به سرش می نبریم

جان ما وعده ی وصلست نه این روح مجاز

تو مپندار که ما زنده بدین مختصریم

آه و فریاد که از دست بشد کار عبید

یار آن نیست که گوید غم کارش بخوریم

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *