طبیب اصفهانی – غزل شماره 158
رفتند همرهان و تو در فکر منزلی
آه این چه غفلت است دریغا که غافلی
از دود آه سوختگان باش برحذر
اندیشه کن مباد نهی داغ بر دلی
مشکل ز کار تا نگشایی تو، خلق را
مشکل تو را ز کار گشایند مشکلی
کشتی فکنده ایم به دریای بی کنار
ما را مگر به گوش رسد نام ساحلی
حسرت مراست روی تو در پرده ی حجاب
خوش بی حجاب آنکه درآیی به محفلی
از دشت جای خار ز بس گل دمید طبیب
از دیده خون ببار به دنبال محملی