صائب تبریزی- غزل شماره 4293
پایندگی به زور میسّر نمیشود
آب خضر نصیب سکندر نمیشود
هر موج می کلید در باغ تازهای است
کیفیت شراب مکرر نمیشود
دل را نگشت مانع رفتن غبار جسم
از گرد راه، سیل به لنگر نمیشود
آزادگان ز چرخ شکایت نمیکنند
از بار دل ملول صنوبر نمیشود
آسوده است پردۀ شرم از نگاه گرم
آتش حریف بال سمندر نمیشود
از ریگ تشنگی نبرد موجۀ سراب
از سیم و زر حریص توانگر نمیشود
کی آب ایستاده به آب روان رسد؟
آیینه با رخ تو برابر نمیشود
صائب چو موج هرکه ز جان دست را نشست
در بحر بیکنار شناور نمیشود