خیال روی تو از دل به در نمی‌آید

صائب تبریزی- غزل شماره 4005

خیال روی تو از دل به در نمی‌آید

که خودپرست ز آیینه بر نمی‌آید

نمی‌کند دل بیتاب من نفس را راست

نهال قامت او تا به بر نمی‌آید

لب شکایت من از وصال بسته نشد

رفوی زخم ز موی کمر نمی‌آید

چنان ز حسن گلوسوز شد جهان خالی

که بوی سوختگی از جگر نمی‌آید

در آن حریم که آیینه‌طلعتی باشد

نفس ز مردم آگاه برنمی‌آید

ازآن ز راز خرابات خلق بی‌خبرند

که با خبر کس از آنجا به در نمی‌آید

علاج تنگی راه درشت همواری است

که پای رشته به سنگ از گهر نمی‌آید

جز این که گرد برآرد ز خاکدان وجود

دل رمیده به کار دگر نمی‌آید

سخن به لب نرسد بی‌سخن‌کشی صائب

گهر به پای خود از بحر برنمی‌آید

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها