صائب تبریزی- غزل شماره 3817
ازین بساط کسی شادمانه برخیزد
که از سر دو جهان عارفانه برخیزد
مدار دست ز دامان آه نیمشبی
که دل ز جای به این تازیانه برخیزد
اثر ز عاشق صادق درین جهان مطلب
که گرد راست روان از نشانه برخیزد
مآل تفرقه جمعیت است آخر کار
دل دو نیم به محشر یگانه برخیزد
قدم برون منه از شارعِ میانه روی
که از کنار غم بیکرانه برخیزد
ز درد هر سر مو بر تنم زبانی شد
به قدر سوز ز آتش زبانه برخیزد
ز طرف دامن گل آستین فشان گذرد
غبار هرکه ازین آستانه برخیزد
ملاحت تو برآورد گرد از دلها
ز خاک شور محال است دانه برخیزد
اگر به گل گذری، با کمال بیدردی
ز سینه اش نفس عاشقانه برخیزد
ز شعله بال سمندر نمی کند پروا
به می چه پردۀ شرم از میانه برخیزد؟
نفس شمرده زن ای بلبل نواپرداز
که رنگ گل به نسیم بهانه برخیزد
چو لاله مرهم داغش ز خون بود صائب
سیاه بختی هرکس ز خانه برخیزد