صائب تبریزی- غزل شماره 3343
کعبه از کوی تو لبیک زنان میگذرد
زمزم از خاک درت اشک فشان میگذرد
با همه تار تعلق که در او پیچیده است
شمع در نیم نفس از سر جان میگذرد
اگر این است فلک، روز و شب عشرت ما
در شب جمعه و روز رمضان میگذرد
قصۀ خنجر الماس مگویید به ما
که در اینجا سخن از تیغ زبان میگذرد
غیرت از مدعیان خون مرا خواهد خواست
باغبان کی ز سر جرم خزان میگذرد؟