سهراب سپهری – مجموعه شرق اندوه
شماره 10
پا راه
نه تو می پایی و نه کوه. میوه ی این باغ: اندوه، اندوه
گل بتراود غم، تشنه سبویی تو. افتد گل، بویی تو
این پیچک شوق، آبش ده، سیرابش کن. آن کودک ترس، قصه بخوان، خوابش کن
این لاله ی هوش از ساقه بچین. پرپر شد، بشود. چشم خدا تر شد، بشود
و خدا از تو نه بالاتر. نی، تنهاتر، تنهاتر
بالاها، پستی ها یکسان بین. پیدا نه، پنهان بین
بالی نیست، آیت پروازی هست. کس نیست، رشته ی آوازی هست
پژواکی : رویایی پر زد رفت. شلپویی: رازی بود، در زد رفت
اندیشه : کاهی بود، در آخور ما کردند. تنهایی: آبشخور ما کردند
این آب روان، ما ساده تریم. این سایه، افتاده تریم
نه تو می پایی، و نه من، دیده ی تر بگشا. مرگ آمد، در بگشا