خواجوی کرمانی – غزل شماره 97
مرا یاقوت او قوت روان است
ولی اشکم چو یاقوت روان است
رخش ماهست یا خورشید شب پوش
خطش طوطیست یا هندوستان است
صبا از طرّه اش عنبر نسیم ست
نسیم از سنبلش عنبرفشان است
میانش یکسر مو در میان نیست
ولیکن یک سر مویش دهان است
شنیدم کان صنم با ما چنان نیست
ولیکن چون نظر کردم چنان است
ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت
که یک چندست کوهم ناتوان است
بیا آن آب آتش رنگ درده
که گر خود آتشست آتش نشان است
بدان ماند که خونش می دواند
بدینسان کز پی ات اشکم روان است
چو مرغی زیرک آمد جان خواجو
که او را دام زلفت آشیان است