مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی

خواجوی کرمانی – غزل شماره 917

مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی

وز جام باده کام دل بیقرار جوی

اکنون که بانگ بلبل مست از چمن بخاست

با دوستان نشین و می خوشگوار جوی

گر وصل یار سرو قدت دست می دهد

چون سرو خوش برآی و لب جویبار جوی

فصل بهار باده ی گلبوی لاله گون

در پای گل ز دست بتی گلعذار جوی

از باغ پرس قصّه ی بتخانه ی بهار

و انفاس عیسوی ز نسیم بهار جوی

ای دل مجوی نافه ی مشک ختا ولیک

در ناف شب دو سلسله ی مشکبار جوی

خود را ز نیستی چو کمر در میان مبین

یا از میان موی میانان کنار جوی

خواهی که در جهان بزنی کوس خسروی

در باز ملک کسری و مهرنگار جوی

بعد از هزار سال که خاکم شود غبار

بوی وفا ز خاک من خاکسار جوی

هر دم که بی تو بر لب سرچشمه بگذرم

گردد روان ز چشمه ی چشمم هزار جوی

خواجو اگر چنانک در این ره شود هلاک

خونش ز چشم جادوی خونخوار یار جوی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها