در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی

خواجوی کرمانی – غزل شماره 886

در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی

بنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی

چون عدل سلطان جهان کیخسرو خسرو نشان

عالم به روی دلستان چون گلستان آراستی

ای ساعد سیمین تو خون دل ما ریخته

گر دعوی قتلم کنی داری گوا در آستی

بر چینیان آشفته هندوی تو از شوریدگی

در جادوان پیوسته ابروی تو از ناراستی

روی چو مه آراستی زلف سیه پیراستی

وین شخص زار زرد را از مهر چون برکاستی

در تاب می شد جان مه چون چهره می افروختی

تاریک می شد چشم شب چون طرّه می پیراستی

خواجو گر از مهر رخت آتش پرستی پیشه کرد

چون پرده بگشودی ز رخ عذر گناهش خواستی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها