خوشا کشته بر طرف میدان او

خواجوی کرمانی – غزل شماره 778

خوشا کشته بر طرف میدان او

به خون غرقه در پای یکران او

خدنگی که گردد ز شستش رها

کنم دیده را جای پیکان او

به شمشیر کشتن چه حاجت که صید

حریص است بر تیر باران او

بر آنم چو شرط است در کیش ما

که قربان شوم پیش قربان او

مرا در جهان خود دلی بود و بس

کنون خون شد از درد هجران او

ره کعبه ی وصل نتوان برید

که حدّی ندارد بیابان او

گرت جوشن از زهد و تقوی بود

ز جان بگذرد تیر مژگان او

به دوران او توبه ی اهل عشق

ثباتی ندارد چو پیمان او

ز مستان او هوشمندی مجوی

که مستند از چشم مستان او

مگر او کنون دست گیرد مرا

که از دست رفتم ز دستان او

گرم چون قلم تیغ بر سر زند

نپیچم سر از خطّ فرمان او

شهیدست و غازی به فتوی عشق

چو شد کشته خواجو به میدان او

چه حاجت که پیدا بگوید که اشک

گواه است بر درد پنهان او

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها